گام امروز شاید به نظرتان خیلی کسل کننده باشد ولی امیدوارم بتوانم ساختار فکری "تفکر دقیق" را به شما آموزش دهم. این یکی از بهترین دارایی هاییست که می توانید داشته باشید، تا همیشه برای شما موفقیت بیافریند.

شاید خیلی فوری این مطلب را درک کنید اما خبره شدن در این کار کمی نیاز به تمرین دارد. البته به کار بردن این ساختار و تمرین کردن آن بسیار خوشایند است... پس نگران نباشید...

بسیار خوب، بیایید شروع کنیم!..

این ساختار ذهنی بسیار آسان است، اما توضیح آن کمی دشوار است امروز و فردا به این مطلب می پردازیم. لطفا وقت بگذارید و تا انتها با من همراه باشید.

باور کنید که مزایایی که این تکنیک برای شما و اطرافیانتان دارد می تواند بهترین سرمایه گذاری تمام زندگیتان باشد!

 

افکار ما به هم پیوسته هستند مانند یک ظرف آب که تمام آب موجود در آن به هم پیوسته است.

بنابرین تمام افکار چه خوب و چه بد در یک مکان نگهداری می شود. و با هم ادقام می شوند.

راز "تفکر دقیق" در اینست که این افکار را غربال کنیم و در نتیجه دیگر افکار بدی وجود نخواهند داشت.

در آغاز به نظر غیر ممکن می آید زمانی که می اندیشید که تعداد بسیار زیادی افکار بد وجود دارد، پس چگونه می توان همه آنها را تفکیک کرد.

 

اما تنها دو زمان هست که شما با افکار سر و کار دارید:

1-   زمانی که از آن افکار استفاده می کنید.

2-   زمانی که تشخیص می دهید که باید از آن افکار استفاده کنید.

 

مانند تمام نرم افزار هایی که بر روی یک رایانه نصب شده اند و ما تنها زمانی که می خواهیم از یکی از آنها استفاده کنیم، آن برنامه را به منظور وجود ویروس بررسی کنیم. به همین راحتی. پس اگر برنامه ای آلوده به ویروس هم باشد تا زمانی که از آن استفاده نمی کنیم مشکلی برای ما ایجاد نمی کند.

ذهن ما این برتری را دارد که اگر از یک برنامه (فکر) برای مدت طولانی استفاده نشود آن را بایگانی می کند و دسترسی به آن دیگر ساده نیست.

پس با این کار کم کم افکار بد را به بایگانی مغز می فرستیم و دیگر برای ما مزاحمتی ایجاد نمی کنند.

این زمان است که آنچه در ذهن شما می گذرد بدون تلاش زیاد و با دقت بالا کنترل می شود. این همان "تفکر دقیق" است.

بنابرین تکنیک امروز را دست کم نگیرید. تفکر دقیق می تواند زندگی شما را برای همیشه تغییر دهد.

شما در شرف یافتن یکی از بزرگترین پاسخ های زندگیتان هستید و این پاسخ به سادگی در این بلاگ نوشته شده...

این پاسخ را دست کم نگیرید... هرچند آن را رایگان به دست آورده اید، می تواند برای شما موفقیت های بزرگی بیافریند. ممکن است سالها طول بکشد تا دوباره با چنین موضوعی برخورد کنید چرا که بسیار آسان تر از آنست که درک شود!!!

 

هیچ چیز ثابتی در این دنیا وجود ندارد. این شامل افکار هم می شود.

 افکار شما یا شما را به جلو می رانند و یا به عقب می کشند. یا شما را به هدفتان می رسانند و یا از آن دور می کنند.

برای مثال: "من در درس ریاضی ضعیفم." خوب این که چیز مهمی نیست؛ یک تفکر غیر مهم. درست است؟

نه به هیچ وجه... تمام افکار شما مهم هستند... بعضی کمتر و بعضی بیشتر بسته به تاثیری که دارند... اما همه مهمند زیرا همه به هم متصلند.

تفکر "من در درس ریاضی ضعیفم" شما را به چه سمتی می برد؟

هیچ سودی ندارد که شما چنین چیزی به خود بگویید. سعی کنید فایده­ ای برای این جمله بیابید. همین حالا خواندن را متوقف کنید و برای چند لحظه به این نکته بیاندیشید و تلاش کنید که مزیتی در این جمله بیابید.

"من در درس ریاضی ضعیفم"

در واقع تنها مزیتی که می تواند این جمله برای شما داشته باشد اینست که شما را ترقیب کند که به یادگیری ریاضی بپردازید و تلاش کنید که در ریاضی قوی تر شوید...

اما متاسفانه این جمله این حقیقت را میرساند که شما با تکرار این جمله برای سالهای متمادی ذهنتان را چنین برنامه ریزی کرده اید که در ریاضی ضعیف هستید.

در بهترین و خوش بینانه ترین حالت این جمله شاید بتواند یک نفر از 10,000 نفری که به آن می اندیشند را به حرکت وادارد...

پس چه سودی دارد؟؟؟ جملات دیگری هستند که می توانند نتایج بهتری بدهند و شما را در مسیر بسیار بهتری قرار دهند.

حال با توجه به اینکه هیچ چیز ثابت نیست، چگونه می خواهید با گفتن جمله "من در درس ریاضی ضعیفم" به خودتان کمک کنید...

این به شما کمک نخواهد کرد... و زمانی که به شما کمکی نمی کند در زندگی شما چه می کند؟؟؟

 به شما آسیب می زند....!

همین تفکر کوچک باعث دوری شما از رویاها و خواسته هایتان می شود...

همین حالا ضمیر شما می گوید ریاضی چه اهمیتی دارد؟ اصلا چه ارتباطی به موفقیت من دارد؟ و...

این به این خاطر است که ضمیر شما نمی خواهد که شما این تکنیک را بیاموزید و به اهمیت افکار بسیار کوچکتان پی ببرید!

چرا که با آموختن این روش شما حاکم مطلق ذهن خود می شوید و کنترل از دست ضمیرتان خارج می شود.

بله! همینقدر مهم است! به شما گفتم که ارزش وقتی که برای این مطلب می گذارید را دارد...


حال بیایید به تفکر مهمتری بپردازیم.

" اگر من تجارت خودم را آغاز کنم، ممکن است پولم را از دست بدهم، شغل فعلیم را از دست بدهم، ورشکسته شوم..." این دقیقا ترس از شکست است!

رویاکش

حال ببینیم شخصی با تفکر دقیق چه می اندیشد...

" البته که همیشه ریسک در تجارت وجود دارد و می تواند مرا به ورشکستگی بکشد و برای من و خانواده ام شرایط دشواری به همراه داشته باشد. اما آیا سودی که در این تجارت هست ارزشش را دارد؟ اگر شکست بخورم نتیجه نهایی چه خواهد بود و من چه خواهم کرد...؟"

آنها بدون دخالت احساسات به این مسئله نگاه می کنند و به دنبال راه حل هستند.

با یک ذهن ساختار یافته فرد ترسی از شکست ندارد، تنها آگاهی از شکست احتمالی و گزینه های جایگزین در صورت رخداد آن برای شخص کافیست.

همچنین میداند که رسیدن به موفقیت شامل تعدادی شکست در مسیر راه است و این جاییست که باید تجربه های تازه کسب کند.

پس آنها همه را می پذیرند (موفقیت و شکست) بدون دخالت احساسات.

افکار چنین فردی، او را به چه سمتی می برد؟؟؟

به سمت رویاها و خواسته هایش. درست است؟

بنابرین زمانی که دو شخص با آگاهی یکسان در مسیری قرار میگیرند، شخص با "تفکر دقیق" شانس بسیار بیشتری دارد تا به موفقیت برسد تا شخصی که نمی داند چگونه باید بیاندیشد.

حال می بینید که چقدر تفکر دقیق قدرتمند است؟

این نقطه شروع موفقیت است!

این نقطه ایست که خلاقیت آغاز می شود!

هیچ چیز در مسیر زندگی مهمتر از این نیست که بذر "تفکر دقیق" را بپرورانید.

هیچ چیز حتی نزدیک هم نیست وقتی صحبت از قدرتِ رسیدن به خواسته هاست.

اما بیایید دوباره به آن تفکر ضعیف اولی بازگردیم...

" اگر من تجارت خودم را آغاز کنم، ممکن است پولم را از دست بدهم، شغل فعلیم را از دست بدهم، ورشکسته شوم..."

غول ترس

آیا می توانید احساساتی  که به این طرز تفکر بسته است را حس کنید؟

در حالی که فرد با تفکر دقیق بیشتر واقع بینانه به قضیه نگاه می کند.

حال بیایید با هم این جمله را اصلاح کنیم...

فرض کنیم شما به فکر تجارتی افتاده اید و این فکر به ذهنتان می آید که " اگر من تجارت خودم را آغاز کنم، ممکن است پولم را از دست بدهم، شغل فعلیم را از دست بدهم، ورشکسته شوم..."

همینجا توقف کنید و به این اندیشه دوباره نگاه کنید... و از خود بپرسید:

-          هیچ تفکری ثابت نیست، این فکر باعث پیشرفت من می شود یا مرا از پیشرفت باز میدارد.؟

-          مانع من می شود!... پس چه سودی دارد که این فکر را داشته باشم؟

-          هیچ ... چون به من آسیب می زند...

اوه، ببخشید، نه شما این حرف ها را نمی زنید ! چون پیش از این ضمیرتان به شما می گوید، "این افکار، تو را از شکست حفظ می کند!!!"

می بینید! ضمیر شما هنوز آنجاست و شما هنوز به حرف هایش گوش می دهید.

حال دوباره به این تفکر دقت کنید و این واقعیت را ببینید که "این طرز اندیشیدن سودی برایتان ندارد زیرا شما را از هدفتان دور می کند."

از خود بپرسید، "آیا راه بهتری برای نگرش به این فکر وجود دارد؟"

سپس آنقدر وقت بگذارید تا این افکار را تبدیل به افکار منطقی کنید، به طوری که شما را به سمت هدفتان ببرد.

اکنون ضمیر شما خواهد گفت، "تو برای این کار وقت نداری!"

من به شما می گویم که وقت دارید، این در اختیار شماست که چیزی را انتخاب کنید که می دانید منطقیست. حال که می دانید منطقیست چه تصمیمی برای آن می گیرید. به این نکته هم توجه داشته باشید که اگر مطلبی را بدانیم و آن را به کار نبریم نه تنها سودی برای ما ندارد بلکه می تواند مخرب هم باشد.(بعدتر به این مسئله خواهیم پرداخت)

پس واقعیت این است که شما وقت برای این کار دارید.

 بنشینید و افکارتان را یکی یکی بررسی کنید.

فردا این مطلب را ادامه می دهیم در تفکر دقیق ۲

شاد باشید.